معنی گل تکه و پاره

لغت نامه دهخدا

تکه تکه

تکه تکه. [ت ِک ْ ک َ / ک ِ ت ِک ْ ک ِ / ک َ] (ص مرکب) پاره پاره و لقمه لقمه. (ناظم الاطباء). قطعه قطعه. بریده بریده.


تکه تکه کردن

تکه تکه کردن. [ت ِک ْ ک َ / ک ِ ت ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ] (مص مرکب) پاره پاره کردن. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج). فلان چیز را تکه تکه کرد؛ یعنی پاره پاره ساخت. (برهان).


گل پاره گان

گل پاره گان. [گ ُ رِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سراوان واقع در25000گزی جنوب خاوری سراوان، کنار راه فرعی کوهک به سراوان. هوای آن گرم و دارای 55 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


پاره پاره

پاره پاره. [رَ / رِ رَ / رِ] (ص مرکب) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده. بسیار جای از هم دریده. پاره پار. پارپار. ریش ریش. تکّه تکّه. ممزوق. ممزّق. پارچه پارچه. شاخ شاخ. لت لت. لخت لخت. جذاذ. قطعه قطعه. از همه جا دریده:
کون چودفنوک پاره پاره شده
چاکرش بر کتف نهد دفنوک.
منجیک.
بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره
دلم بمژگان کرده ست پاره پاره.
دقیقی (از لغت نامه ٔ اسدی ص 489).
بکردند چاک آن کیی جوشنش
بشمشیر شد پاره پاره تنش.
فردوسی.
یکی پاره پاره بگسترد مشک
نهاده بغربال بر، نان کشک.
فردوسی.
و مردمان کجات درآمدند و او را پاره پاره کردند. (تاریخ بیهقی).
چون نار پاره پاره شود حاکم
گر حکم کرد باید بی پاره.
ناصرخسرو.
|| (ق مرکب) اندک اندک. رفته رفته. کم کم: هر تدبیری که می اندیشم آنرا چون شکل حجابی میدانم و من پاره پاره آن حجاب را از خود دور میکنم. (کتاب المعارف). از پس که مؤمن گردش کند پاره پاره ببیند اﷲ را. (کتاب المعارف). تو پاره پاره معانی را میکش و استخراج میکن و تصور میکن. (کتاب المعارف). چون تو ظاهر پاک داری، پاره پاره باطن و دل تو پاک شود از سوداهای فاسد. (کتاب المعارف).
- پاره پاره شدن، تبعّض. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تقطّع. تهزّع. تصرم. انعراث. (تاج المصادر بیهقی). انصرام. تخرّز. تصدﱡع. بَحثَرَه. تمزَّع. تجزوّء. قطعه قطعه شدن. لخت لخت شدن. لت لت شدن. تکه تکه شدن. پارچه پارچه شدن. از همه جا دریده شدن. بسیار، جای از هم دریده شدن. بقطعات بسیار جدا تقسیم شدن. تجزّی. (دانشنامه ٔ علائی).
- پاره پاره کردن، تشذیب. تقطیع. (تاج المصادربیهقی). تفصیل. تبعیض. (زوزنی). صیر. صور. تهزیع. (تاج المصادر بیهقی). تجزیه. تجزیت. تلحیب. خبرَقه. تبتیک. تخریق. جزء. (دهار). تخذیم. (منتهی الارب). تمزیق. تصریم. پارچه پارچه کردن. تکّه تکّه کردن. قطعه قطعه کردن. از همه جا دریدن. بسیار جای از هم دریدن. لخت لخت کردن. لت لت کردن: چون هرون از خوارزم برفت دوازده غلام که کشتن وی را ساخته بودند بر چهارفرسنگی از شهر که فرود خواست آمد شمشیر و ناچخ و دبّوس در نهادند و آن سگ کافر نعمت را پاره پاره کردند. (تاریخ بیهقی).
|| (اِ مرکب) بخش بخش کردن.به قطعات بسیار جدا و تقسیم کردن: پس بفرمود تا محلّت ها را پاره پاره کردند و هر پاره به سرهنگی داد تا عمارت کردند. (مجمل التواریخ والقصص).


تکه

تکه. [ت ِک ْ ک َ] (اِ) لقمه. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). پاره ای از طعام و گوشت و جز آن. (فرهنگ رشیدی). || پاره ای از هر چیز باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پاره و قطعه و بخش از هر چیز. (ناظم الاطباء). || بمعنی قطعه وجزیی از چیز استعمال شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

تکه تکه

(صفت) قطعه قطعه پاره پاره.


پاره پاره

ریش ریش، تکه تکه

فرهنگ معین

تکه تکه

(~. ~.) (ص مر.) قطعه قطعه، پاره پاره.


پاره پاره

از همه جا دریده، قطعه قطعه، تکه تکه، (ق.) اندک اندک، رفته رفته، کم کم. [خوانش: (~. ~.) (ص مر.)]

معادل ابجد

گل تکه و پاره

689

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری